سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با دانش است که حکمت شناخته می شود . [امام علی علیه السلام]

چکیده ای از اسلام

 

داستـان هـا هـمیـشه در زنـدگی انـسان نـقش مـوثری داشته انـد و تـأثیرات فـراونی در انسـان ها نهاده اند.

خود بینی

جوان ثروتمندی نزد یک انسانی وارسته رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست

مرد او را به کنار پنجره برد و پرسید: "پشت پنجره چه می بینی؟"

آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه میگیرد

بعد آینه ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید

در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه میبینی

خودم را میبینم

دیگر دیگران را نمیبینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند، شیشه. اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شیئ شیشه ای را با هم مقایسه کن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت میکند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده میشود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.

  جهان

پدر روزنامه م‍ی خواند، اما پسر کوچکش مدام مزاحمش می شد

حوصله پدر سر رفت و صفحه ای از روزنامه را - که نقشه ی جهان را نمایش می داد

جدا و قطعه قطعه کرد و به پسرش داد و گفت

بیا کاری برا یت دارم. یک نقشه دنیا به تو می دهم، ببینم می توانی آن را دقیقا همانطور که هست بچینی ؟

و دوباره به سراغ روزنامه اش رفت

می دانست پسرش تمام روز گرفتار این کار است. اما یک ربع بعد ، پسرش با نقشه کامل برگشت

پدر گفت : " مادرت به تو جغرافی یاد داده است ؟

پسر جواب داد : " جغرا فی دیگر چیست؟!؟ اتفاقأ پشت همین صفحه ، تصویری از یک آدم بود. وقتی توانستم آن آدم رابسازم، دنیا را هم دوباره ساختم

 من؟؟ نه!

مردى متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوائیش کم شده است. به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولى نمیدانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد. بدین خاطر، نزد دکتر خانوادگىشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت. دکتر گفت براى این که بتوانى دقیقتر به من بگویى که میزان ناشنوایى همسرت چقدر است آزمایش سادهاى وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو: «ابتدا در فاصله ? مترى او بایست و با صداى معمولى مطلبى را به او بگو.
اگر نشنید همین کار را در فاصله 3 مترى تکرار کن. بعد در 2 مترى و به همین ترتیب تا بالاخره جواب دهد.» آن شب، همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق تلویزیون نشسته بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود ? متر است. بگذار امتحان کنم. سپس با صداى معمولى از همسرش پرسید: عزیزم شام چى داریم؟ جوابى نشنید. بعد بلند شد و یک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید: عزیزم شام چى داریم؟ باز هم پاسخى نیامد. باز هم جلوتر رفت و از وسط هال که تقریباً 2 متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت: عزیزم شام چى داریم؟ باز هم جوابى نشنید. باز هم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسید. سوالش راتکرار کرد و باز هم جوابى نیامد. این بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: عزیزم شام چى داریم؟ زنش گفت: مگه کرى؟ براى پنجمین بار میگم: خوراک مرغ! نتیجه اخلاقى مشکل ممکن است آنطور که ما همیشه فکر میکنیم در دیگران نباشد و شاید در خود ما باشد

 مشکلات

 کشاورزی الاغ پیری داشت که یه روز اتفاقی میفته تو ی یک چاه بدون آب کشاورز هر چه سعی کرد نتونست الاغ رو از تو چاه بیرون بیاره  برای اینکه حیون بیچاره زیاد زجر نکشه کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتن چاه رو با خاک پر کنن تا الاغ زود تر بمیره و زیاد زجر نکشه مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاکهای روی بدنش رو می تکوند و زیر پاش می ریخت و وقتی خاک زیر پاش بالا می آمد سعی میکرد بره روی خاک ها . روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا اومدن ادامه داد تا اینکه به لبه ی چاه رسید و بیرون اومد

مشکلات زندگی مثل تلی از خاک بر سر ما میریزند و ما مثل همیشه دو اتنخاب داریم.
اول اینکه اجازه بدیم مشکلات ما رو زنده به گور کنن و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود

  کثیف است!

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد

همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده

مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم

زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می‌کنیم، آنچه می‌بینیم به درجه شفافیت پنجره‌ای که از آن مشغول نگاه کردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به‌جای قضاوت کردن فردی که می‌بینیم درپی دیدن جنبه‌های مثبت او باشیم؟

فصل ها

مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کناردرخت رفتند

سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند

پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده

پسر دوم گفت: نه.. درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن

پسر سوم گفت: نه.. درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین..

باشکوهترین صحنه ای بود که تابه امروز دیده ام

پسر چهارم گفت: نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها.. پر از زندگی و زایش

مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمیتوانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل قضاوت کنید: همه حاصل انچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی آید فقط در انتها نمایان میشود، وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند

اگر در " زمستان" تسلیم شوید، امید شکوفایی " بهار" ، زیبایی "تابستان" و باروری" پاییز" را از کف داده اید. مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند زندگی را فقط با فصلهای دشوارش نبین در راههای سخت پایداری کن: لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند همیشه همینطوری نمیمونه

صلح

روزی پادشاهی اعلام کرد به کسی که بهترین نقاشی صلح را بکشد، جایزه بزرگی خواهد داد. هنرمندان زیادی نقاشی هایشان را برای پادشاه فرستادند. پادشاه به تمام نقاشی ها نگاه کرد ولی فقط به دو تا از نقاشی ها علاقمند شد. در نقاشی اول، دریاچه ای آرام با کوه های صاف و بلند بود. بالای کوه ها هم آسمانی آبی با ابرهای سفید کشیده شده بود. همه گفتند: این بهترین نقاشی صلح است. در نقاشی دوم هم کوه بود ولی کوهی ناهموار و خشن، در بالای کوه هم آسمانی خشمگین رعد و برق می زد؛ و باران تندی می بارید و در پایین کوه آبشاری با آبی خروشان کشیده شده بود. وقتی پادشاه از نزدیک به نقاشی نگاه کرد، دید که پشت آبشار روی سنگ ترک برداشته، بوته ای روییده؛ و روی بوته هم پرنده ای لانه ساختهو روی تخم هایش آرام نشسته است. پادشاه نقاشی دوم را انتخاب کرد. همه اعتراض کردند ولی پادشاه گفت: صلح در جایی که مشکل و سختی ای نیست معنی ندارد. صلح واقعی وقتی است که قلب شما با وجود همه مشکلات آرام و معنی ندارد. صلح واقعی وقتی است که قلب شما با وجود همه مطمئن است. این معنای واقعی صلح است.

ترانه خواندن جالب آخوند حسین قلی !!!!!!!

آخوند ملا حسینقلى همدانى در یکى از سفرهاى خود، با جمعى از شاگردان به عتبات عالیات می‌رفت. در بین راه، به قهوه خانه‌ای رسیدند که جمعى از اهل هوى و هوس در آن جا می‌‌خواندند و پایکوبى می‌کردند. آخوند به شاگردانش فرمود: یکى برود و آنان را نهى از منکر کند.

بعضی از شاگردان گفتند: اینها به نهى از منکر توجه نخواهند کرد.

فرمود: من خودم می‌روم.

وقتى که نزدیک شد، به رئیسشان گفت: اجازه می‌فرمایید من هم بخوانم، شما بنوازید؟

رئیس گفت: مگر شما بلدى بخوانی؟

فرمود: بلی.

گفت: بخوان.

آخوند شروع به خواندن اشعار ناقوسیه‌ی حضرت امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ کرد:

لا اله الا الله حقاً حقاً صدقاً صدقا

ان الدنیا قد غرّتنا و اشتغلتنا و استهوتنا

یابن الدنیا مهلاً مهلاً یابن الدنیا دقّاً دقّاً

یابن الدنیا جمعاً جمعاً تفنى الدّنیا قرناً قرناً

ما من یوم یمضى عنّا الّا اوهى رکناً منّا

ـ قدس سره ـ ضیّعنا داراً تبقى و استوطنّا داراً تفنی

لسنا ندرى ما فرّطنا فیها الّا لو قد متنا(4)

 معبودی به حق و شایسته‌ی پرستش جز خدا نیست. این را به حق و راستى می‌گویم: به راستى که دنیا ما را فریفت و ما را به خود سرگرم نمود و ما را سرگشته و مدهوش گردانید.

ای فرزند دنیا! آرام باش! آرام! اى فرزند دنیا (در کار خود) دقیق شو! دقیق!

 ای فرزند دنیا (کردار نیک) گرد آورى کن! گرد آوردنی! دنیا سپرى می‌شود، قرن به قرن

هیچ روزى از عمر ما نمی‌گذرد، جز این که پایه و رکنى از ما را سست می‌گرداند.

ما سراى باقى را ضایع نمودیم و سراى فانى را وطن و جایگاه خویش ساختیم.

ما آنچه را که در آن کوتاهى نموده‌ایم، نمی‌دانیم؛ مگر روزى که مرگ به سراغ ما بیاید.»

آن جمع سرمست از لذت‌هاى زودگذر دنیوی، وقتى این اشعار را از زبان کیمیا اثر آن عارف هدایتگر شنیدند. به گریه در آمده و به دست ایشان توبه کردند.

یکى از شاگردان می‌گوید: وقتى که ما از آن جا دور می‌شدیم، هنوز صداى گریه آنها به گوش می‌رسید.(5)




علی (کارشناس دینی) ::: یکشنبه 88/2/6::: ساعت 4:22 عصر

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 1


بازدید دیروز: 46


کل بازدید :181229
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
مدیر وبلاگ : علی (کارشناس دینی)[60]
نویسندگان وبلاگ :
مصطفی (پاسخگوی دینی)
مصطفی (پاسخگوی دینی)[36]

مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
 
>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<<
بیعت[2] . عرفان[2] . عشق . عقوبت الهی . علت دیدار حضرت موسی و حضرت خضر علیهما السلام . غیب . قرآن . کرامات امامان . گناهان انسان . گناهان شیعیان . مراجعه به حدیث . مرتد شدن مسلمان . مشورت عمر با امام علی(ع) . ملاک پذیرش روایات . موسیقی . نبوت . نماز جماعت . همسران پیامبر(ص) . وب گردی . وراثت امامان شیعه . ولایت فقیه . یزید . کعبه،تخریب . آیا ابلیس از فرشتگان بود؟ . اثبات خدا . اجبار در حجاب . اختیار . ازدواج . ازدواج امام علی(ع) با حضرت زهرا(س) . اصولی و اخباری . اظهار مکاشفات . اعجاز قرآن . افراط و تفریط . ام الصبیان . امام سجاد علیه السلام . امام سجادعلیه السلام . امامت . امامت ائمه افضلتر از مقام نبوت انبیا . انسانهای ما قبل حضرت آدم علیه السلام . اهمیت یک حدیث . اولین کتاب اصولی شیعه . بازدارندگی . بازی با کلمات . بدبینی . برزگان سرشناس شیعه . برهان وجوب و امکان . پیامبر . تحریف . تحریف قرآن . تحصیل . تخصص . تصوف . تصوف در اسلام . توسل . جبر . جن و تاثیر آن در انسان . جنگ با ایران . جنین و عدم اطلاع از جنسیت . حدیث شناسی . حدیث یو م الدار . حره . حضرت خضر علیه السلام . حضرت زهرا(س) . حضرت علی علیه السلام . حضور قلب . داستان . دست خدا . دعا . دعا نویسی . دوست . دوست داشتن . دوستی . دین . دین زوری . زنان . سقیفه . سیاست و اسلام . شهوت . شور مومنانه . شیعه . شیعیان . صیغه . عدم ذکر نام ائمه در قرآن . عدم گناه کردن پیامبران .
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<